وارثان عاشورا



 

 

شهید مهدی قاضی خانی ازجمله مدافعین حرمی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با طرفداران اسلام آمریکایی به سرزمین سوریه هجرت کرد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

شهید مهدی قاضی خانی

مهدی در حالی دو ماه پیش حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید که سه فرزند از وی به یادگار مانده است. آنچه خواهید خواند متن وصیت نامه این شهید عزیز است.
این جانب مهدی قاضی خانی در مورخ 30/ 8/94 در ساعت 6 صبح وصیت نامه خود را نوشته (ام). نمی دانم چگونه شروع کنم مرا ببخشید. این که خداوند متعال به این بنده حقیر نظر لطف و کرامت داشته (درحالی که) بنده خوبی برای او نبوده و نیز فرزند اهلی برای پدر و مادر عزیزم نبودم. از خداوند بزرگ و پدر و مادرم می خواهم عاجزانه مرا ببخشند و ما را حلال بکند؛ و از پدر و مادر می خواهم بسیار مرا دعا کرده و نیز در برابر سختی ها صبر و توکل به خداوند بزرگ کنند.

و نیز از همسر عزیز و مهربانم که کوه صبر و تحمل و انسان (است) بر حق (که) او از من صبر و گذشت بالایی دارد که این سال ها بنده حقیر را تحمل و در برابر سختی ها یاری کرده از او می خواهم که مرا حلال کرده و در تربیت فرزندانمان بسیار کوشا بوده که می دانم او فردی بسیار بزرگ و داری صبر و گذشت فراوان است و عاجزانه درخواست می کنم فرزندانمان را در حفظ قرآن و اسلام و شهدا هدایت و تربیت کنند که خداوند بزرگ در این کار او را هدایت خواهد کرد.

لازم به ذکر می دانم که از تمامی دوستان و فامیل و هم رزمان عزیزم و خواهر و برادر دینیم چند نکته مهم را اهمیت دهند عاجزانه درخواست کنم که بسیار به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر اهمیت دهند و چند توصیه ای از بنده حقیر:

بسیار به پدر و مادر احترام کنید و به دیدار اقوام و دوستان بروید از فقرا و نیازمندان دل جویی کنید. قرآن را سرلوحه زندگی قرار بدهید.

اگر موفق شوند شمارا به فنا می کشند گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از فتنه زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند نگذارید خون شهدا پایمال شود

در خط شهدا و امام شهدا حرکت کنید و گوش به فرمان ولی امر زمان باشید و رهبر عزیزمان را در این راه تنها نگذارید تا پرچم را به صاحب اصلی برسانند. اگر امنیت هست در این مملکت مدیون شهدا و کمک های رهبر عزیزمانیم. خداوند عمر باعزت به او عطا فرماید.

اگر من در این راه حق و خداپسند قدم گذاشته مطمئن باشید برای رضای خدا و رسول خدا بوده و می خواهیم به دشمنان اسلام، ثابت کنیم که ما برای رضای خداوند و کمک رساندن به اهل بیت (ع) و رسول الله (ص) از تمامی جان و مال همسر و فرزندانمان خواهیم گذشت و نمی گذاریم که دشمنان خدا و اهل بیت (ع) به این اسلام ناب محمدی ضربه بزنند که این کار را امام حسین (ع) برای اسلام نموده و تمام داروندار خود را درراه اسلام و خداوند فدا کرد و از او الگو گرفته ایم. اگر من گناهکار در این کار خداپسندان قدم گذاشتم (برای این است که) فردای قیامت در نزد خدا و رسولش سرافکنده نباشیم.

رسول خدا فرمودند اگر مسلمانی صدای مسلمان را بشنود و به او کمک نکند او مسلمان نیست و به امام حسین (ع) ثابت کنیم که تا خون در رگ هایمان جریان دارد نمی گذاریم به خواهرت، عمه یمان زینب اهانت شود.

ای خواهر و برادرمان بدانید: سوریه خط مقدم ما بوده و اگر ما در آنجا حضور داریم بدانید که هدف دشمنان رسیدن به ایران است. نگذارید بین شما و اسلام جدایی بی اندازند که اگر موفق شوند شمارا به فنا می کشند گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از فتنه زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند نگذارید خون شهدا پایمال شود؛ که فردای قیامت همه ما مسئول و جوابگو باشیم.

 

والسلام علیکم بنده حقیر مهدی قاضی خانی

 


 

 

فراخوان دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی منتشر شد.

با اعلام دبیرخانه دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی، فراخوان این جشنواره که با امکان ثبت‌نام در سایت جشنواره فراهم خواهد بود، به شرح ذیل می­باشد:

بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس با همکاری نخبگان جوان، فعالان مردمی، مراکز فرهنگی، دانشگاه ها،  و نهادهای لشکری و کشوری دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی را با هدف تبیین، انعکاس و ترویج ارزش‌ها و فرهنگ غنی دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی و به منظور تقدیر از آثار برگزیده‌ی فعالان این حوزه در قالب بخش­های زیر برگزار می­کند:

  1. پایگاه‌های اطلاع‌رسانی و خبری
  2. پیام‌رسان‌ها و شبکه‌های اجتماعی
  3. نرم‌افزارهای کاربردی
  4. هنرها و سرگرمی­های دیجیتال
  5. بخش آزاد

بدین وسیله از کلیه علاقه­مندان فعال در فضای مجازی دعوت می­شود جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت آثار خود به پایگاه اینترنتی دبیرخانه جشنواره به نشانی www.defafestival.com مراجعه کنند.

مهلت ارسال آثار پایان بهمن 1398 می­باشد.

 


 

داستان کوتاهی از زندگی یک خبرنگار تخریبچی که پر کشید.

وقتی یک خبرنگار تخریبچی لشکر سیدالشهداء شد+ عکس

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش. متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت.

خبرنگار افتخاری رومه کیهان هم بود. همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که می‌گرفت سیاه و سفید بود. هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت. مثل خبرنگارها خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند.

سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم از منطقه نودشه وارد شهر بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیاش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن:

"الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم".

گفتم برادر بگذار غروب مینویسی.

گفت: معلوم نیست تا غروب باشیم.

آخه توی مسیر که میآمدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد میدان مین کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های والمری رفته بودند و تکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود. منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت.

چند روز به عملیات بیت المقدس4 مونده بود که دیدم اخمهاش توهمه.

گفتم: برادر چی شده. مگه کشتیهات غرق شده.

با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.

گفتم: شاید اشتباهی جابجا شده.

گفت: برای بیت المال بود. از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.

گفتم: انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچهات باش.

روز 11فروردین 67 یه تعداد بچههای تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد منطقه شاخ شمیران شدند.  ایشون هم همراهشون بود. اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد می‌شدیم اون به دقت بررسی میکرد. دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود، به طوری که جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرماندههان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان و در یک فرصت دیگه ماموریتشان رو انجام بدهند.

تازه بچه های تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد. برای بمباران عقبه واحدها و گردان ها اومده بودند که یه راکت شیمیایی هم نصیب چادرهای بچه های تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و معلم و خبرنگار شهید علی اکبر طحانی، شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.

بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه های چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود. 

*جعفر طهماسبی راوی دفاع مقدس

انتهای پیام/



روایت اینستاگرامی پرویز پرستویی از پیدا شدن یک پلاک جامانده از دفاع مقدس، همزمان با بالا آمدن آب کارون


رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رئیس‌جمهوری سوریه:

حضرت آیت الله ‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (دوشنبه) در دیدار آقای بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه، رمز پیروزی سوریه و به شکست کشاندن آمریکا و مزدوران منطقه‌ای آن را استقامت رئیس‌جمهور و مردم سوریه و پافشاری آنان بر مقاومت خواندند و با تأکید بر وم مراقبت در مقابل توطئه‌های آینده خاطرنشان کردند: جمهوری اسلامی ایران، کمک به دولت و ملت سوریه را کمک به حرکت و جریان مقاومت می‌داند و از صمیم قلب به آن افتخار می‌کند.
حضرت آیت الله ‌ای با اشاره به ایستادگی صادقانه جمهوری اسلامی ایران در کنار ملت و دولت سوریه از همان ابتدای بحران، افزودند: سوریه با استقامت و همراهی مردم آن توانست در مقابل یک ائتلاف بزرگ از آمریکا، اروپا و متحدان آنها در منطقه ایستادگی کند و با پیروزی از این حادثه خارج شود.
رهبر انقلاب اسلامی، پیروزی جریان مقاومت در سوریه را موجب عصبانیت آمریکایی‌ها و تلاش آنان برای طراحی توطئه‌های جدید دانستند و با اشاره به نمونه‌ای در این زمینه گفتند: مسئله منطقه حائل که آمریکایی‌ها در سوریه به دنبال ایجاد آن هستند، از جمله‌ی این توطئه‌های خطرناک است که باید با قاطعیت آن را رد کرد و در مقابل آن ایستاد.
ایشان، برنامه آمریکایی‌ها برای حضور مؤثر در مرز عراق و سوریه را نمونه‌ای دیگر از طراحی‌های آنها برشمردند و تأکید کردند: ایران و سوریه عمق راهبردی یکدیگر هستند و هویت و قدرت جریان مقاومت وابسته به این ارتباط مستمر و راهبردی است، بر این اساس دشمنان نخواهند توانست نقشه‌های خود را عملیاتی کنند.
حضرت آیت الله ‌ای به یک خطای محاسباتی دشمنان در قضیه سوریه نیز اشاره و خاطرنشان کردند: اشتباه دشمنان این بود که سوریه را با برخی کشورهای عربی اشتباه گرفتند، در حالی‌که در آن کشورها حرکت مردم در جهت مقاومت و در واقع، قیام علیه آمریکا و دست‌نشاندگان آن بود.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین ارتباطات مذهبی و رفت‌وآمد علمای مذهبی ایران و سوریه را نیازمند تقویت و گسترش خواندند و با تأکید بر وم حفظ روحیه ایستادگی و افزایش قدرت دولت و ملت سوریه، خطاب به رئیس‌جمهور این کشور گفتند: جنابعالی با ایستادگی که از خود نشان دادید به قهرمان جهان عرب تبدیل شدید و مقاومت در منطقه به‌وسیله شما قدرت و آبروی بیشتری یافت.
ایشان خاطرنشان کردند: جمهوری اسلامی ایران همچون گذشته در کنار ملت سوریه خواهد بود، زیرا این کار را کمک به جریان و حرکت مقاومت می‌داند و با اعتقادی از صمیم قلب، به حمایت از مقاومت افتخار می‌کند.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین برای توفیق ملت سوریه و سلامتی آقای اسد و خانواده ایشان دعا کردند.
در این دیدار، آقای بشار اسد رئیس‌جمهوری سوریه با تجلیل از حمایت‌های بی‌دریغ جمهوری اسلامی ایران از کشورش، گفت: جنگ سوریه مشابه جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران بود. جمهوری اسلامی در این حادثه فداکارانه در کنار ما بود و لازم است موفقیت کنونی را به جنابعالی و همه ایرانیان تبریک بگویم و از آنان قدردانی کنم.
رئیس‌جمهور سوریه با اشاره به برخی تحلیلها که کار سوریه را تمام‌شده می‌دانستند، افزود: ایران و سوریه ملت‌هایی دارای هویت و عقیده هستند و دستاوردهای امروز اگرچه با زحمت و زیان به‌دست آمده، اما یقیناً نتیجه ایستادگی در کنار جریان مقاومت است.
آقای اسد با یادآوری خسارتهای سنگینی که برخی کشورها به‌دنبال تسلیم شدن در مقابل آمریکا دیده‌اند، گفت: بسیاری از کشورها مقهور آمریکا بودند و تصور می‌کردند این آمریکا است که سرنوشت و آینده جهان را تعیین می‌کند اما در اثر ایستادگی ملتهای مقاوم، این تصور غلط در حال فروپاشی است.
رئیس‌جمهور سوریه با اشاره به نمونه‌هایی از تلاشهای تفرقه‌افکنانه آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن در میان اقوام و مذاهب سوریه، افزود: این تلاشها نتیجه عکس داده است و امروز در سوریه، کُردها و عشایر روابط خوبی با دولت دارند و حتی برخی گروهها که سابقه درگیری و اختلاف با دولت داشتند، امروز بر خلاف نظر آمریکا و عربستان سعودی با دولت همراه شده‌اند.
آقای اسد، تقویت ارتباطات مذهبی همچون ارتباطات علمای سوریه با علمای ایران را فرصتی مهم برای مقابله جریانهای تکفیری برشمرد و گفت: ایران و سوریه باید روابط اقتصادی خود را دائماً گسترش دهند چرا که افزایش ارتباطات، عامل مهمی در خنثی کردن توطئه‌های دشمنان دو ملت خواهد بود.


رهبر انقلاب تذکر دادند

کار غلط یکسان‌سازی قبور شهدا

حضور مقام معظم رهبری در مرقد امام خمینی (ره)

رهبر انقلاب اسلامی گفتند: یکی از کارهای بدی که بعضی از مدیران گارهای شهدا انجام می‌دهند، این کار غلط یکسان‌سازی قبور شهدا است.

 حضرت آیت‌الله ‌ای رهبر انقلاب صبح امروز پس از زیارت مزار شهدای بهشت زهرای تهران با بیان این این که یکی از کارهای بدی که بعضی از مدیران گارهای شهدا انجام می‌دهند، این کار غلط یکسان‌سازی قبور شهدا است» افزودند: این [جا] خوب است؛ همین درست است، بیایند صاحبان این شهدا، پدرانشان، مادرانشان، فرزندانشان، همسرانشان، علامتی داشته باشند، عکسی داشته باشند، این خوب است. این شکل، شکل طبیعی است. هیچ ومی ندارد که ما این [علامت‌ها] را صاف کنیم، به خیال اینکه می‌خواهیم زیباسازی کنیم. زیبایی هر جایی و هر چیزی به حَسَب خودش است؛ زیبایی انسان، زیبایی باغ، زیبایی قبرستان، زیبایی هر چیزی را باید به حَسَب خودش محاسبه کنیم.

در آستانه دهه فجر و چهلمین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله ‌ای صبح امروز (چهارشنبه) در مرقد مطهر امام خمینی (ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضور یافتند و با قرائت نماز و قرآن، یاد آن عزیز سفر کرده را گرامی داشتند.

رهبر انقلاب اسلامی همچنین با حضور بر مزار شهیدان گرانقدر آیت الله بهشتی، رجایی، باهنر و شهدای حادثه هفتم تیر، علوّ درجات آنان را از درگاه خداوند متعال مسألت کردند.

حضرت آیت الله ‌ای سپس در گار شهیدان انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، شهیدان مدافع حرم و شهدای حج سال ۱۳۶۶ حضور یافتند و با درود به ارواح پاک مجاهدان راه حق، برای استمرار نزول رحمت و نصرت الهی بر ملت بزرگ ایران در آستانه ورود به دهه پنجم انقلاب اسلامی، دعا کردند.

هم‌چنین صبح امروز رهبر انقلاب بر سر مزار شهدای عملیات جنایت‌بار منافقین در سال ۱۳۶۱ موسوم به عملیات مهندسی» حضور یافتند.

۲۴ مرداد ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین در راستای اهداف پلید خود و در پی ضربات متعدد اطلاعاتی و امنیتی اقدام به ربایش و شکنجه سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی می‌کنند.

در این اقدام که به تعبیر سرکردگان سازمان منافقین عملیات مهندسی نامگذاری گردید، با هدف تخلیه اطلاعاتی برادران پاسدار اقدام به وحشیانه‌ترین و نامتعارف‌ترین شکنجه‌ها اعم از سوزاندن اعضای بدن، کندن پوست سر، شکستن دندان‌ها و درآوردن چشم، ریختن آب جوش و … به طور زنده نموده و در نهایت پیکر نیمه‌جان این سربازان وطن را در اطراف تهران زنده‌به‌گور می‌کنند.



حتی پیکر شهید کلهر هم منشأ خیر شد، چون وقتی نیرو‌ها برای استقبال از او از آسایشگاه‌ها خارج شده بودند، عراقی‌ها پادگان را بمباران کردند. اگر نیرو‌ها داخل آسایشگاه‌ها و چادر‌ها و مقر‌ها می‌ماندند، تلفات زیادی می‌دادیم
زمان تقریبی مطالعه : 14 دقیقه

رزمندگان جبهه

یک روز به پیروزی انقلاب مانده بود که در بخش جنوبی پادگان حر، پای چپ یک جوان انقلابی گلوله می‌خورد. حاج محمود تنها که آن موقع ۲۱ سال داشت، دست جوان مجروح را می‌گیرد و او را به کنج امنی هدایت می‌کند. نامش را می‌پرسد و پاسخ می‌شنود: یدالله کلهرم بچه شهریار.» همین یکی، دو جمله باب آشنایی و دوستی این دو نفر را فراهم می‌کند. رفاقتی که تا زمان شهادت کلهر در یکم بهمن ماه ۱۳۶۵ ادامه می‌یابد. شهید کلهر جانشین لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) از فرماندهان بی‌بدیل دفاع مقدس بود که به رغم حماسه‌آفرینی‌هایش، کمتر به او پرداخته شده است. به قول حاج‌محمود تنها، کلهر سرداری بود که خودش را چوپان معرفی می‌کرد. گفت‌وگوی ما با همرزم شهید کلهر را پیش رو دارید.

چطور با شهید کلهر آشنا شدید؟

آشنایی ما اتفاقی بود. یک روز مانده به پیروزی انقلاب وقتی که رژیم شاه حکومت نظامی اعلام کرد و حضرت امام هم گفتند مردم به خیابان‌ها بیایند، به اتفاق چند نفر از دوستان انقلابی برای مقابله با مأموران رژیم به سطح شهر رفتیم. هر جا اعلام می‌شد شلوغ است و مأمور‌ها با مردم درگیر شده‌اند، انقلابی‌ها خودشان را به آنجا می‌رساندند. ابتدا به بهارستان و حوالی مجلس رفتیم. آنجا که درگیری فروکش کرد، گفتند باغ شاه (میدان حر و پاستور کنونی) شلوغ شده است. سریع خودمان را به آنجا رساندیم. تعدادی از ساواکی‌ها در دبیرستان نظام که به نظرم الان مقر سپاه ولی‌امر است، موضع گرفته بودند. ما هم در پادگان حر _آن بخشش که الان تبدیل به خانه سازمانی شهید جنگروی شده _. حضور داشتیم. ساواکی‌ها از سمت دبیرستان به ما تیراندازی می‌کردند و ما هم جوابشان را می‌دادیم. در همین لحظه دیدم پای چپ یک جوان گلوله خورد. به کمکش رفتم و زیر بغلش را گرفتم تا به جای امنی منتقلش کنم. قد و هیکل رشیدی داشت. به هر زحمتی بود ایشان را به کنج در سبزرنگی رساندم. الان این در همانطور باقی مانده است. جوان می‌گفت: چیزی نیست، یک خراش ساده است. از من می‌خواست به کارم برسم و به تعقیب ساواکی‌ها بپردازم. هر چه می‌گفتم: پایت خونریزی دارد، می‌گفت: چیزی نیست. در یکی دو جمله خودمان را معرفی کردیم. گفت: اسمش یدالله است و از بچه‌های شهریار. پرسیدم: کسی را همراه داری؟ گفت: دو نفر از دوستانم همراهم هستند. موقع رفتن گفتم هر وقت کارم تمام شد، برمی‌گردم و کمکت می‌کنم. رفتم و چند دقیقه بعد که ساواکی‌ها فرار کردند و اوضاع آرام شد، برگشتم، اما از جوان مجروح خبری نبود. این اولین آشنایی من با شهید کلهر بود که در یک شرایط غیرعادی صورت گرفت.

شما بچه تهران بودید و ایشان بچه شهریار، چطور شد که باز با هم ملاقات کردید؟

یک ماه یا کمتر از پیروزی انقلاب گذشته بود که پدرم از من خواست برای انجام کاری به شهریار برویم. رفتیم و در سه‌راهی شهریار ایست و بازرسی گذاشته بودند. جلوی ما را گرفتند و یک نفر از من خواست پیاده شوم. دلیلش را پرسیدم که گفت: ما در بازرسی‌هایمان اسلحه‌های زیادی کشف کرده‌ایم. می‌خواست من را هم بگردد که اجازه ندادم. گفتم من هم مثل شما انقلابی هستم. ناگفته نماند، چون سرباز رفته قبل از انقلاب بودم، بعد از پیروزی انقلاب به پادگان امام حسین (ع) رفتم و از من خواستند جوان‌های انقلابی را آموزش بدهم. محل کارم در کوچه برلن بود و یک تولیدی داشتم. به تناسب محل کارم در مسجد بزرگی که در خیابان لاله‌زار بود مستقر شدم و فعالیت می‌کردم. به جهت فعالیت‌هایمان همیشه یک کلت کمری همراهم بود. آن روز وقتی در ایست و بازرسی می‌خواستند تفتیشم کنند، اجازه ندادم و حین همین کش‌مکش‌ها، دست آن بنده خدا به اسلحه‌ام خورد. یکهو داد زد: نادعلی نادعلی بیا طرف اسلحه داره. نادعلی رستمی پسرعمه شهید کلهر بود که بعد‌ها در جبهه به شهادت رسید. نادعلی آمد و با او هم بحث و بگومگو کردم. از او خواستم مسئولشان را صدا کند که گفت: خودم هستم. چون نپذیرفتم تفتیشم کند، عاقبت او هم با صدای بلند یدالله نامی را صدا کرد و گفت: بیا که اینجا یک نفر گردن‌کلفت آمده و اسلحه هم دارد! یدالله که آمد دیدم‌ای دل غافل همان جوان مجروحی است که در پادگان حر دیدمش. او هم تا مرا دید با خنده گفت: به به برادر شما کجا اینجا کجا. شهید کلهر یک تکه‌کلام داشت که هر وقت از دیدن کسی خوشحال می‌شد، چند بار تکرار می‌کرد: خوشحال شدیم، خوشحال شدیم. آن روز کمی با هم گرم گرفتیم و ایشان شماره مقری را که در آن فعالیت می‌کرد به من داد و ارتباطمان مستمر شد.

چه نکته‌ای در اخلاق و منش شهید کلهر در همان برخورد اول به چشم بیننده می‌آمد؟

ایشان آدم خاکی، یکدست و بامعرفتی بود. من می‌گویم با او رفیق بودم ولی کلهر کجا و ما کجا! حاج یدالله در فعالیت‌های انقلابی، بحث کردستان، حضور در جنگ و. جزو سابقون بود. توانایی بالایی هم داشت و خیلی زود از توانایی‌هایش در بحث فرماندهی استفاده کردند، اما چون آدم یکرنگی بود، هوای بچه‌های انقلابی و رفقایش را داشت. من یک زمانی می‌خواستم سپاهی بشوم و سه ماه هم آموزش دیدم ولی بنا به دلایلی رد صلاحیتم کردند. به حاج یدالله گلایه کردم که می‌خواهم به جبهه بروم و می‌گویند صلاحیت نداری. با توصیه ایشان به عنوان بسیجی ویژه در سپاه شهریار مشغول شدم. اواخر سال ۵۹ از طریق همین سپاه شهریار با کمپرسی به جبهه اعزام شدم و در تیپ المهدی به فرماندهی سردار فضلی و جانشینی شهید کلهر مستقر شدم. کلهر آدمی بود که نیرو‌ها را جذب می‌کرد. پروبال می‌داد و باعث ارتقایشان می‌شد، نه اینکه اسباب دفعشان شود.

در چه عملیاتی با شهید کلهر بودید؟ اخلاق فرماندهی ایشان را چطور دیدید؟

تا آنجا که ذهنم یاری می‌کند در عملیات فتح‌المبین، الی‌بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) و والفجرمقدماتی با ایشان بودم. بعد‌ها به قرارگاه خاتم‌الانبیا منتقل شدم. نه اینکه ارتباطمان قطع بشود. هر وقت فرصتی به دست می‌آوردم خودم را به عملیات‌ها می‌رساندم. شهید کلهر حسن اخلاق داشت. همیشه خنده به لب داشت و خوشرو بود. حتی در عصبانیت هم می‌خندید. خیلی‌ها ایشان را به چهره نمی‌شناختند. گمنام و ناشناخته می‌آمد و به مقر‌ها سرکشی می‌کرد و می‌رفت. در همین خصوص یک خاطره جالب دارم. در ایام والفجرمقدماتی یک روز به دنبال حاج یدالله می‌گشتم. به عباس زندی که از بچه‌های شهریار است برخوردم. سراغ کلهر را گرفتم که گفت: اتفاقاً دیشب با او بودم. عباس تعریف کرد: دیشب دیدم یک بسیجی دارد در مقر می‌چرخد و از سوز سرما می‌لرزد. دلم سوخت و گفتم: برادر بیا داخل سنگر ما. آمد و دیدم حاج یدالله است. گفتم: حاجی شما هستید؟ گفت: چطور من را شناختی؟ گفتم: غیر از آن که جانشین تیپ هستی، من بچه شهریارم و بچه محل هستیم. آشنایی دادم که پسر فلانی هستم و فلان جا زندگی می‌کنم. حاجی همان تکه‌کلامش خوشحال شدم خوشحال شدم» را گفت. بعد آمد و نشستیم تا صبح با هم حرف زدیم. می‌خواهم بگویم شهید کلهر خیلی وقت‌ها به عنوان یک بسیجی ساده می‌آمد و به نیروهایش سر می‌زد، با آن‌ها مچ می‌انداخت، کشتی می‌گرفت و شوخی می‌کرد. بدون اینکه خیلی‌ها او را بشناسند.

گویا شهید آدم پر انرژی و ورزشکاری هم بود؟

ایشان بچه روستا بود و کار در محیط روستا باعث شده بود جسم قویی داشته باشد. اهل روستای باباسلمان شهریار بود. هر وقت می‌خواست خودش را معرفی کند می‌گفت: من چوپان هستم. البته به همراه پسرعمه‌اش شهید نادعلی رستمی آهنگری می‌کردند که مزید بر علت شده بود. هر دو عضلات قوی و محکمی داشتند. این را بگویم که نادعلی سکته کرده بود و خیلی‌ها این موضوع را نمی‌دانستند، اما خبر داشتیم که به خاطر سکته یک طرف بدنش ضعف دارد و برعکس، طرف دیگر بدنش عضلانی و قدرتمند است. نادعلی سعی می‌کرد موقع شنا یا آموزش و . جلوی بسیجی‌ها پیراهنش را درنیاورد تا کسی پی به مشکلش نبرد. یک خاطره جالب هم از زورآزمایی کلهر و نادعلی دارم که در ادامه تعریف می‌کنم. خلاصه اینکه کلهر با قد نسبتاً بلند و هیکل توپر و عضلانی، در کشتی و مچ‌اندازی و اینطور کار‌ها حرف زیادی برای گفتن داشت. فوتبال هم بازی می‌کرد و به خاطر قد بلندش بیشتر دروازه می‌ایستاد.

خاطره زورآزمایی شهید کلهر و شهید رستمی چه بود؟

بعد از عملیات فتح‌المبین ما در خط پدافندی بودیم. گرمای هوا و بیکاری باعث شده بود بچه‌ها کسل و بی‌روحیه بشوند. یک روز با شهید کلهر ارتباط گرفتم و گفتم پس کی قرار است عملیات بشود، بچه‌ها در گرمای میش داغ کلافه شده‌اند، حداقل شما بیایید و کمی روی روحیه بچه‌ها کار کنید. گفت: فردا ساعت سه می‌آییم پیشتان. به حسنی مسئول تدارکات گردان خبر آمدن حاجی را دادم و گفتم بچه‌ها را جمع کند. حسنی یک دست نداشت و آدم شوخ‌طبعی هم بود. روز بعد، قبل از آمدن کلهر داد زد: بچه‌ها جمع شوید که می‌خواهم یک خر را با دندان بلند کنم! می‌خواست بازارگرمی کند تا بچه‌ها جمع بشوند. همه را که جمع کرد خبر آمدن حاج یدالله را داد و گفت: اگر بدانید قرار است کی‌ها را با هم کشتی بیندازم از جایتان تکان نمی‌خورید. بعد گفت: می‌خواهد حاج یدالله را با نادعلی رستمی یا کریم ی کشتی بیندازد. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که حاجی از راه رسید. تا آمد بچه‌ها دوره‌اش کردند. کلهر گفت: شلوغ نکنید که آمدیم خوشحال باشیم! بعد رجز خواند و حریف طلبید. نادعلی گفت: من با تو کشتی می‌گیرم. کلهر گفت: من حریف قوی می‌خواهم تو جوجه‌ای. نادعلی هم گفت: لهت می‌کنم و خلاصه برای هم کری خواندند. کشتی که شروع شد، ما که از مشکل جسمی نادعلی خبر داشتیم، دیدیم حاج یدالله به عمد بازی را واگذار کرد و به نادعلی باخت. بعد بلند شد و دست شهید رستمی را گرفت و به عنوان فرد پیروز دور میدان چرخاند. بچه‌ها به شوخی گفتند باید نادعلی جانشین تیپ شود. کلهر هم گفت: ایشان همین الان فرمانده ماست و من خدمتگزار شما هستم.

الان گفتن از این جوانمردی‌ها آسان است، اما در عمل کار راحتی نیست.

بله همینطور است. من یک خاطره از شهید کلهر دارم که هر وقت به آن فکر می‌کنم نمی‌توانم هضمش کنم. حدود سال ۶۲ خدا به کلهر یک دختر به نام مریم داد. حاج یدالله فقط برای یک شب به خانه برگشت و روز بعد به من گفت: محمود می‌خواهی با من بیایی و به فلان پایگاه سربزنیم. گفتم: تا برویم آنجا و کارمان تمام بشود چقدر طول می‌کشد؟ گفت: دو روز. گفتم: مرد حسابی تو تازه صاحب فرزند شده‌ای، فقط یک شب خانه‌ات می‌مانی. حداقل چند روز بمان بعد برو. گفت: اتفاقاً به خاطر همین بچه می‌خواهم بروم. می‌ترسم بمانم این بچه حالم را خراب کند و دیگر نگذارد به جبهه برگردم. در واقع نمی‌خواست مهر اولاد برایش وابستگی ایجاد کند. من آن موقع خوب حرف حاج یدالله را متوجه نشدم. الان هم درست نمی‌توانم بفهمم این‌ها چطور آدمی بودند و چه روح بزرگی داشتند.

از نحوه شهادت کلهر بگویید. موقع شهادت که کنارش نبودید؟

نه من آن موقع در قرارگاه خاتم بودم، اما از جواد عبداللهی که آن لحظه کنارش بود نحوه شهادتش را شنیدم. قبلش خاطره‌ای تعریف کنم. برای آماده‌سازی یک عملیات همراه شهید کلهر و شهید شرع‌پسند برای شناسایی رفته بودیم. آنقدر به دشمن نزدیک شدیم که به وضوح عراقی‌ها را می‌دیدیم. دشمن با توپ و خمپاره منطقه را گلوله‌باران می‌کردند. هر بار که سوت خمپاره می‌آمد ما دراز می‌کشیدیم ولی شرع‌پسند و کلهر از جایشان تکان نمی‌خوردند. یکجایی من از حاج یدالله پرسیدم: چرا دراز نمی‌کشی؟ خندید و گفت: نترس به من نمی‌خورد. الان وقتش نیست! آن موقع نفهمیدم چه گفت. بعد‌ها متوجه شدم که او و شهید مهدی شرع‌پسند زمان شهادتشان را می‌دانستند. آنطور که بچه‌ها تعریف کرده‌اند، شهید کلهر یک ساعت قبل از شهادتش خطاب به برخی از مسئولان عافیت‌طلب گفته بود: دیگر خسته شده‌ام. نمی‌دانم آقایان آن بالا چه غلطی دارند می‌کنند. عبداللهی می‌گفت: کمی بعد کلهر گردنش ترکش خورد و در همین حین حاج حسین میررضی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر هم مجروح شده بود. عبداللهی شهید کلهر را سوار جیپ می‌کند تا به عقب منتقل کند. حاجی از او می‌خواهد سراغ میررضی برود. تا از جیپ دور می‌شود، در همین لحظه بعثی‌ها جیپ را هدف قرار می‌دهند و حاج یدالله همانجا شهید می‌شود. شهید کلهر و شهید میررضی رفاقت زیادی با هم داشتند و نتوانستند دوری همدیگر را تحمل کنند. هر دو به فاصله کم از یکدیگر به شهادت رسیدند.

شهادت فرمانده محبوبی، چون یدالله کلهر چه واکنشی در میان همرزمانش داشت؟

خود حاج‌علی فضلی بعد از شنیدن خبر شهادت کلهر گفته بود: کمرم شکست. ایشان می‌گفت: حاج یدالله فرمانده اصلی بود و ما در معیتش بودیم. علی فضلی و یدالله کلهر هر کدام کلکسیونی از زخم‌ها و مجروحیت‌ها بودند. کلهر پیش از شهادتش دو بار تا مرحله شهادت پیش رفت. یک دستش هم مصنوعی بود که همیشه دستکش می‌پوشید. وقتی خبر شهادتش آمد، من در قرارگاه خاتم بودم. گفتند پیکر ایشان را به پادگان کوثر آورده‌اند. برای دیدنش به آنجا رفتم. حتی پیکر شهید کلهر هم منشأ خیر شد، چون وقتی نیرو‌ها برای استقبال از او از آسایشگاه‌ها خارج شده بودند، عراقی‌ها پادگان را بمباران کردند و اگر نیرو‌ها داخل آسایشگاه‌ها و چادر‌ها و مقر‌ها می‌ماندند، تلفات زیادی می‌دادیم. اینجا خوب است یادی از حاج نبی‌الله کلهر پدر شهید کلهر بکنیم. وقتی پیکر شهید را به سپاه شهریار آوردند. مرحوم حاج‌نبی‌الله گفت: باور نمی‌کنم این پیکر پسرم باشد. او قوی‌تر از این حرف‌هاست که قبل از اتمام جنگ به شهادت برسد. یدالله گفته بود که تا وقتی جنگ است می‌مانم و می‌جنگم. گفتیم: حاج‌آقا، یدالله شهید شده و این پیکرش است. گفت: در صورتی باور می‌کنم که نشان یدالله را ببینم. بعد تعریف کرد که وقتی پسرش به دنیا آمد پدربزرگش که اهل نظر بود گفت: روی سینه این بچه خالی وجود دارد و به حتم آدم بزرگی می‌شود. این پسر با همه فرق دارد. پدر شهید وقتی این خاطره را تعریف کرد به سینه شهید کلهر نگاه کرد و با دیدن خال بدون آنکه گریه و زاری کند، گفت: احسنت احسنت پسرم. بارک‌الله که روسفیدم کردی.

منبع: رومه جوان


علی انصاریان که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است در سالگرد شهادت این شهید در اینستاگرامش پستی منتشر کرد.

 ، علی انصاریان بازیکن اسبق پرسپولیس که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است با انتشار پستی در اینستاگرامش به سالگرد شهادت شهید رضایی مجد اشاره کرد و نوشت:

سلام.

امروز سالگرد شهادت مردیه که مثل همه رفیقاش مرد بود مرد.

شهید رضایی مجد که به خاطرش خیلى سالها لیگ به اسمش بود وهست و من فقط اسمشو شنیده بودم همین. وقتى قرار شد نقششو بازى کنم ،،تازه فهمیدم عجب دلاورى بوده این امیر خان ،،عجب دل شیرى داشته و داشتن که از شهرت و پول زدن و رفتن بخاطر خاک و ناموس و وطن جنگیدن و چشم بستن به تمام لذتهاى دنیااا . روحت شاد و روحشون شاد،،، امیدوارم لایق بوده باشم و شرمنده خانواده عزیزش ،بخصوص مادر نازنینش ،یکى از هزاران شیر زن ایران نشم . یا على ٣٣،٢٤

روحشون شاد و آرام این شیر مردهاى ایران زمین 

اینستاگرامی علی انصاریان برای یک شهید+عکس




می‌خواست به سوریه برود، در تهران شهید شد

اشک در چشم‌هایمان بی‌قراری می‌کند تا نام شهیدی به گوشمان می‌رسد. این روزها تصاویر شهادت سرافرازانه بار دیگر تنفر از داعش را در دل‌ها زنده کرده است. ازسویی دیگر هنوز بحث عکس‌های سلفی نمایندگان در شبکه‌های اجتماعی بالاست. با دیدن این عکس‌ها و شهادت شهید محسن حججی به یاد شهدای ترور مجلس شورای اسلامی افتادم. راستی اگر امثال شهید جواد تیموری‌ها درب اصلی صحن مجلس را نمی‌بستند، آنانی که با اشتیاق با خانم موگرینی عکس می‌گرفتند می‌توانستند در برابر داعشیان بایستند و از خود دفاع کنند؟
 
عاطفه دلاوری همسر شهید تیموری از این شهید عزیز می گوید:
او درباره شیوه آشنایی‌اش با شهید می‌گوید: باب ازدواج ما را حضرت زهرا(سلام الله علیها) باز کردند. من قبل از ازدواج در مسجد حضرت زهرا(سلام الله علیها) فعالیت داشتم و خودم را کنیز این حضرت می‌دانستم. روزی برای سعادت خودم دعا می‌کردم و از حضرت زهرا همسری ولایی و عاشق اهل بیت خواستار شدم که هم مداح باشد و هیئتی و عاشق اهل بیت(علیه السلام) و هم خوش‌اخلاق و مهربان. شب‌های فاطمیه در مسجد حضرت زهرا(سلام الله علیها) بودم که مادر بزرگوار شهید بنده را دیدند و بنده را برای آقا جواد پسندیدند. این مقدمه آشنایی ما شد، مادر می‌گفتند من آن شب با نذری از حضرت زهرا(سلام الله علیها) عروسم را خواسته بودم. روزها گذشت و قرار بر دیدار یار شد. روز خواستگاری رسید، دو رکعت نماز خواندم و به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بانوی مهربانی متوسل شدم. آن ساعت از حضرت خواستم که هوای ما را داشته باشد، با دیدن آقا جواد متوجه شدم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) دعایم را مستجاب کرده است. بعدها فهمیدم آقا جواد هم همان روز دو رکعت نماز خوانده بودند و خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به یاری گرفته بودند.
تو سرداری، سردار عشق
خانم دلاوری ادامه می‌دهد: در جلسه خواستگاری مهم‌ترین ملاک برای هردوی ما دینداری و اخلاق نیکو بود. آقا جواد آن‌روز به من گفت که زندگی باید همچون زندگی امام علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد، باید راه شهدا و ولایت را ادامه دهیم و پشتیبان آن‌ها باشیم. از حجابم تعریف کردند. پرسیدم عصبانی شوید، چه می‌کنید؟ لبخندی زد و گفت عصبانیت در مرام بچه‌های حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیست. خدا می‌داند تا روز شهادت حتی یک‌بار هیچ بداخلاقی و عصبانیتی از او ندیدم.
اولین‌باری که بعد از محرمیت با هم بیرون رفتیم، به سر مزار بردار شهیدشان رفتیم و آنجا با هم عهد بستیم که همیشه کنار هم باشیم. آقا جواد گفت: بانو! من نظامی هستم و آماده برای سر دادن، من هم گفتم شما سرداری؛ سردار عشق!
کربلا را خیلی دوست داشت، وقتی با هم به کربلا رفتیم انگار که به معشوقش رسیده باشد. با عشق روی زمین بین‌الحرمین قدم می‌زد، به ضریح مبارک نگاه می‌کرد. نمی‌دانم چه می‌گفت، اما زیرلب لبخندی می‌زد و می‌گفت: آقا هماهنگه؟» حالا فهمیدم که آقا جواب داده بودند که هماهنگه…
همسر شهید ادامه می‌دهد: او ولایت فقیه را مرجع عشق می‌دانست و می‌گفت آقای ما نایب امام زمان(علیه السلام) است و برای ولایت و فرموده رهبری باید سر داد. ما تمامی خبرهای مدافعان حرم را پیگیری می‌کردیم. مشتاقانه، همسرم برای سوریه اقدام و ثبت‌نام کرده بود. مدام برای اعزام، پیگیر اخبار سوریه بود. اوایل راضی نبودم، اما درنهایت این اواخر مرا هم راضی کرده بود. تمام وصیت شهدای مدافع را بلد بود. روزهای آخر ما مثل روزهای اول آشنایی عاشقانه بود. هرروز عشق ما به‌مدد خدا از روز قبل بیشتر می‌شد. روزهای آخر بی قراری‌اش را حس می‌کردم. ماه رمضان بود و روزها با زبان روزه از سرکار که می‌آمد بیشتر به من کمک می‌کرد. روزهای آخر مدام خرید می‌کرد و خانه را از خرید خالی نمی‌گذاشت.  به همه اقوام سر زدیم، اهل صله‌رحم بود، اما روزهای آخر عجیب پیگیر بود و منزل همه رفتیم. شب آخر به همه دوستانش زنگ زد. از روزی که شهید شده است، کاملاً حضورش را درکنار خودم احساس می‌کنم.
یاعلی گفت و پَرکشید
ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود خلاصه کتاب دانشگاهی پی دی اف pdf iran review of books خلاصه فراگرد تنظیم تا کنترل بودجه اسفندیار فرج وند ردیاب ، ردیاب خودرو ، ردیاب ماهواره ای ، ردیاب ماشین سیگار مشکی موفقیت نمایندگی آیفون تصویری کوماکس commax iphone شیپور گچساران آشپزی یادداشتهای پراکنده